سیره امام حسن علیه السلام
                    30 آذر 1393  توسط نوري ديزيچه                 
                                        
                        
            
            
روزي گذر امام به جمعي از گدايان افتاد که چند پاره نان خشک در پيش داشتند و مشغول خوردن بودند. چون نظر آنان به حضرت افتاد، تعارفش کردند. امام حسن از اسب فرود آمده و فرمود: خدا متکبران را دوست نمي دارد. آن گاه با آنان نشست و از غذايشان تناول کرد. به برکت وجود آن بزرگوار چيزي از غذا کم نيامد. آن وقت، حضرت آنان را به مهماني دعوت کرده و ضمن دادن غذاي خوب، لباسهاي فاخري نيز به آنها هديه داد
مردي به نام نجيح مي گويد: ديدم امام حسن (ع) دارد غذا مي خورد. در اين حال سگي آمد و پيش روي آن حضرت ايستاد. امام مجتبي (ع) يک لقمه غذا که مي خورد يک لقمه هم به سگ مي داد. گفتم يابن رسول الله! اجازه مي دهي اين سگ را دور کنم؟ فرمود نه! زيرا دوست ندارم که جانداري به من بنگرد که غذا مي خورم و من چيزي به او ندهم. بگذار باشد وقتي سير شد خودش مي رود.